Monday, December 17, 2007

اگه گفتي دوستت دارم فقط بازي لبهات بود........وگرنه رنگ خودخواهي نشسته توي چشمات بود

عاقبت ظلم تورو يه روز تلافي مي كنم
اشكامو پاك مي كنم با دل تباني مي كنم
مياد اون روزي كه تو قهر دلم رو ببينی
چشماتو باز بكني حقيقتو خوب ببيني
مياد اون روزي كه من نامه هاتو پاره كنم
مياد اون روزي كه من غم دلمو چاره كنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز مي كنم
با غم و غصه و دردم تورو دم ساز مي كنم
اگه دل تاب بياره منم به اون روز مي رسم
روي ابرا مي شينم به آسمونها مي رسم
تو مي خواي تا مي توني دل منو خون بكني
با رقيبام بشيني منو تو ديوونه كني
اما هرروز خوشي تنگ غروبي هم داره
شباي سرد و سياه صبح سپيدي هم داره

Wednesday, August 01, 2007

شهر قصه

امروز می خوام یه پرده از شهر قصه رو بنویسم.
قسمتی از خاطرات خیلی ها ست. کسایی که اون زمان اجراش بودن. یا بعد ها نوار و فیلمشو داشت.
این قسمت نوار رو دوست دارم که بهمن می خوند :

آره .... داشتیم چی
می گفتیم؟ بنویسما رو دیوونه و رسوا کردی حالیته؟

ما رو آوارۀ صحرا کردی حالیته؟

آخه
ما واسه خودمون معقول آدمی بودیم

دست کم هرچی که بود، آدم بی غمی بودیم

حالیته؟

سرو
سامون داشتیم ،

کس و کاری داشتیم ،

آی دیگه یادش بخیرننمون جورابمونو وصله می زد
،ما رو نفرین می کردبابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید ،بهمون فحش می دادبا


کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست ،

ترکه های آلبالو رو کف پا مون
میشکست

حالیته؟

یاد اون روزا بخیر ،

چون بازم هر چی که بود ،

سرو سامونی بود

حالیته؟

ننه
ای بود که نفرین بکنه ،

بعد نصف شب پاشه لحاف رو آدم بکشه ،

که مبادا پسرش خدا
نکرده بچادکه مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنه

حالیته؟

هی...

یبابایی بود که گاه و بی
گاه ،

سرمون داد بزنه ،

باهامون دعوا کنه ،

پامونو فلک کنه ،

بعد صبح زود پاشه ما رو
بغل کنه

اشکای شب قبلو که رو صورتمون ماسیده بود ،

کم کمک با دستای زبر خودش پاک
بکنه

حالیته؟

می دونی... بابامون چند سال پیش ،عمرشو داد به شماهر چی خاک اونه عمرتو
باشه ،

مرد زحمت کشی بود خدا رحمتش کنه

ننه هم کورو زمین گیر شده

ای دیگه.... پیر
شده

بیچاره غصه ما پیرش کرد

غم رسوایی ما کورو زمین گیرش کرد

حالیته؟

اما راستش چی
بگم؟

تقصیر ما که نبود ،

هر چی بودزیر سر «چشم» تو بود

یک کاره تو راه ما سبز
شدی....

.مارو عاشق کردی،

ما رو مجنون کردی....

ما رو «داغون» کردی

حالیته؟

آخه آدم
چی بگم قربونتم؟

حالا از ما که گذشت

بعد از این اگر شبی نصفه شبی به کسونی مثل
ما
قلندرو مست و خراب تو کوچه بر خوردی
اون چشارو هم بذار، لااقلاً دیگه این
ریختی بهش نیگا
نکن
آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگا بخواد اینجوری
آتیش بزنه

پس باس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه

Friday, July 20, 2007

این روزها زمزمه زبانم شده این شعر از شاملو:

برویم ای یار ای یگانه ی من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشانند!
ایشان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.
و چنین است
که چون با زخم وفساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینت استوار تر می بندند.
برویم ای یار ای یگانه ی من!
برویم و دریغا!به هم پایی این یقین
که هر چه از ایشان دور تر میشویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم!

با چه عشق و به چه شور
فواره های رنگین کمان نشا کردم
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند.
و دریغا ای آشنای خون من ای هم سفر گریز!ـ
ِآن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند!

Monday, July 16, 2007

تاوان


در من بنگر
تو مست در می ناب خود
در خود فراموشی خود
و فراموشی من
و
آنها
و نگاههای سنگینشان
که از روی قضاوت درونشان است
از آخرین تکه های دل من
چیزی نگذاشتند
برای ترمیم
باز هم قلبم شکست!!!!!!!!! ء
آیا این نیز تاوان دوست داشتن تو بود؟؟؟
و من
چه سر سختانه ایستاده ام
رو در رو
مقابل همه
همه کسانی که به من!!! ء
به من به چشم فاحشه ای می نگرند
و می ترسم که روزی
پیاله صبر عشقم لبریز شود
وتنم را به مرگ بفروشم.ء




.................
سوال پایین اگه جواب ندادین یادتون نره.منتظرم

Saturday, July 14, 2007

هستی

مي خواستم ديروزپست مربوط به وبلاگ و بلاگ نويسي رو بنویسم که وقت نشد.ء
تا اون پست رو بنويسم سوال ديگه دارم ازتون:ء
هستي چيست؟
فعل(هست/ است)چه معنايي دارد؟
نیستی چيست؟ و چگونه به وجود آن پي ميبريم؟
منتظر جوابتون هستم.تا بعد با هم به اين موضوع بيشتر بپردازيم.ء

Sunday, July 08, 2007

دنیا....دار مکافات.....ء


من شنیدم این یکی به اون یکی می گفت:ء
این یکی:می خوام ازدواج کنم ولی... .ء

ولی نمی شه اینروزا دختری پیدا کرد که دختر باشه یارابطه نداشته باشه.ء

اون یکی:تو که اینقدر برات مهمه می خواستی وقتی ترتیب دخترای مردومو می دادی به این فکر کنی که زنتم
دست کس دیگست.ء

Tuesday, July 03, 2007

می خواستم مطلبی در مورد وبلاگ و بلاگ نویسی بذارم. ترجیح دادم اول یه سوال بپرسم:
شما چرا وبلاگ می نویسید؟

Monday, June 25, 2007

خیانت

چشم دوختم تو چشاش ولی تازگیا می ترسیدم مستقیم بهش نگاه کنم.اصلا می ترسیدم باهاش حرف بزنم.می ترسیدم بپرسم چته...ء
دلمو زدم به دریا.گفتم ببین دوستتم.باید بدونم چته. به چی فکر می کنی.چه مرگته. لامسب خوب منم آدمم. نمی تونم هر روز چهره عبوس و گرفته تو رو ببینم و به روت نیارم.دست زد رو سینم. هلم داد کنار و گفت برو بابا دلت خوشه . دست از سرم بردار.سماجت کردم.برگشت نگام کرد: چند تا جمله گفت و ....ء.
گفت: نمی خوام بدونم. نمی خوام کنکاش کنم. چون می دونم اونوقت داغون می شم.به
دلایلی رسیدم . ولی ادامش ندادم تهشو در بیارم.چون می خوام آروم باشم.ولی......ء
حرفشو خورد و راهشو گرفت و رفت.
ولی چی؟؟؟
هیچی.دعا کنید اتفاقی مطمئن نشم.چیزی نشنوم.ولی اگه...اگه مطمئن شم که درسته جفتشونو می کشم.بعدشم.... .ء
یخ کردم......ء------

Sunday, June 24, 2007

خوشا ديدار ما در خواب.... خوشا فرياد زير آب...خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن...

.
.
.
.
.
.
ای جدایی
.
تو بهترین بهانه گریستن
.

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
.

ای نوازش تو بهترین امید زیستن در کنار تو
.

من ز اوج لذتی ی گذشته ام
.
.................................

Wednesday, June 20, 2007

teare in the heaven....

ای دوست در ازنای شب اندوهان از من بپرس که در کوچه عاشقان تا صبح رقصیده ام...............ء
یک زمان و یک مکان بامرگ میعاد خواهم داشت کاش آن زمان و آن مکان اینجا بود.ء
از ما گذشت باید از ابر بیاموزیم تا از عطش گیاه نمیرد
بر چفت مقبره پیر قفلی میان گره ها و قفلها دیشب گشوده شد
هیهات بد بختی چه کسی آغاز گشته؟ اینروزها اینگونه ام ببین :ء
دستم چه کند پیش می رود انگار هر شعر باکره ای را سروده ام پایم چه خسته می کشد گویی کت بسته از خم هر راه رفته ام
تا زیر هر کجاای دوست این روزها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم
که دیگر وقت خیانت است
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
باز هم همون جملات تکرای:
من نمی فهمم. نمی تونم درک کنم.
_چیو؟
هیچ چیز دیگه برام مفهموم نداره نه خوشحالی نه غم نه شادی. هیچ جیز
. یعنی چی ؟
یعنی اینکه تو خلسم!انگار یک قرص خوردم که می تونه ماهها اثر داشته باشه. منگم کنه.
نگاه کن داره به حرفات می خنده؟
دیر شده 20 دقیقه بیشتر وقت نداریم باید بریم.
چرا اینها همه شبیه دلقکها هستن؟
خوب از همه اینها گذشته جک چی بلدید؟به یه ترکه می گن شیری یا روباه می گه مگه خر چشه؟ ها ها ها.یه روز .......... ها ها ها.........هه هه هه ....خوشحال شدیم اینم از امروز.ء
روزنامه امروز کو . صفحه نیازمندیها. الو سلام. در مورد آگهیتونمی خواستم بپرسم.شرایط تون چیه؟؟
ء50کف سرامیک چوبی فلزی....... رهن اجاره قابل تبدیل؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!/////ء
وای گل لاله چقدر قشنگ .
نه این یکی رو تونستم بفهمم. کباب ترکی دلم خواد!!!!!!!!!!!!!!!ء
تلفنش خرابه الووووووووووو الوووووووووووو!!!!!!!!!!!ء
بگو برام شرایط زندگیت چطوره؟ خودتو سازگار کردی؟ خوبه.
نه خوب نیست.
اینطوری نگو نمی تونی دل منو خوش کنی.ء
مثل خر گیر کردم تو گل .
وایییییی وابستگی.......ء
چاخان پشت سر هم. می خوام زجرت بدم. ء
زجر بکش دوست دارم.ء
شری راجینز:این دو واژه را باید بفهمی وجدان و آگاهی آگاهی از آن توست وجدان را جامعه به تو داده است. این تحمیلی بر اگاهیست.ءهرگز در انتظار چیزی نباش.هرگز تعجب نکرده ام. چون هرگز در انتظار چیزی نبوده ام............ء
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
معشوقه معشوقه و مترس (metres) دو تاش یه معنی دارن همه می خوان در آن واحد همه چی رو داشته باشن نه اینو از دست بدهند نه اونو ...............ء
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم تا دستهایت را گرم کند اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند روزت را غرقه نور کند یخ پیرامونت را آب کند
همه این داد و بیدادها که سر یه قابلمه نیست؟؟؟ء
چرا هستتتتتتتتتتتتتتتتتتت تو که اینقدر دعوایی نبودی چرا اینجوری شدی؟؟؟؟؟؟؟ء
واییییییییییی!ی ی ی ی..........ء
قلیونش اصلا کام نمی د ه . باید باهاش غذا هم بخوری.ء
به شما قلیون نمی دیم آقا باهاتون نیست.ء
این هفته دیگه حتما می ام می بینمت.ء
این ماه اضافه کاریها رو ندادن. خانم(س) پرینتر رو هم مثل دلش سیاه کرده.ء...ء
. چند ماه دیگه باز نشسته می شه. نمی خواد بفهمه ....ء
جججججییییززززز هیسسسسسسسس زیر آبتو می زنن.ء
چقدر خوابم می آد صف توالت کی تموم می شه نوبت من رسید بیدارم کنید خسته ام مرا بنواز مرا بساز.ء
پاشنه کفشم شکسته.ء
می خوام تنها باشم. یک آخر هفته برای خودم می فهمید تمام هفته مثل اسب باری کار می کنم. ميخوام یک آخر هفته برای خودم باشم. شما ازم گرفتید.ء
نخیر این حرفا نیست راهی که تو رفتی ما آسفالت کردیم. بگی ف می گیم فرحزاد
دیونه بهت شک می کنن اینجوری می کنییییییییییییییییییییی
خاله زری توی فنجون من چی میبینی؟؟؟؟
یه آدم مثبت قد بلند.بهش بها نمیدی. قبلش یه ماجرایی رو پشت سر قرار دادی.برات خوب بود که تمومش کردی تا آخر سال ازدواج می کنی.ء
می رسد از دور صدای مرد چوپان.ء
نه دیونه تو نباید بچه دار شی. تو لیاقت اینو داری که پیشرفت کنی.
بچه همه چیو ازت گیره!!!!ء
بچه مثل کرمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!ء
نه همه چی نسبیه نمی تونی نظرتو تحمیل کنی
. بارون می آد دوست دارم.ء
ببار ای نمنم باران ببار دلم تنگ است
فکر نمی کردم که اینهمه مسخره باشی که تلفن منو قطع کنی.ء
طوفان خنده ها
این گول ببین که روشنی آفتاب را از ما دلیل میطلبد
طوفان خنده هاخورشيد را گذاشته مي خواهد با اتكا به ساعت شماته دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد كند كه شب از نيمه نيز بر نگذشته است!ء
تو تازگیها بهم دروغ می گی.
اگه دوستش داری براش مبارزه کن بجنگ.
ولی چقدر راحت............... ادعا چقدر آسونه.ء
من با تو به آرامش رسیدم.ولی چرا برای ادامش تلاش نمی کنی؟؟؟؟ ء
من از تبار غربتم از آرزوهای محال
قصه ما تموم شده با یک علا مت سوال؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
یاد گرفتی حرصتو سر این سیگارها خالی کنی. کون به کون سیگار روشن می کنی. بیچاره خودتو نشناختی دنبال خدا می گردی چی می خوای توی این کتابها. دفن شدی. گم شدی.ء
بخواب فکر نکن تموم میشه اینم تموم میشه.ء
نوبت تو شد بلند شو برو توالت.ء
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم
یاوه منال !ء

تو را در خود می گوارم من تا من شوی.ء
جاودانه شدن را به د رد جویده شدن تاب آر.....ء

Sunday, June 17, 2007

لحظه بیداری


پنجره بازه از بیرون صدای نوحه میاد.ء
همه رفتن. تنها شد...ء
بانو خیره میشه به سقف...سیگار پشت سیگار...تنها معشوقش که همدمشه ...شریک همه تنهایی هاش...خوشیهاش و نا خوشیهاش...ء
بانو خیلی شکسته ...خورد شده...با خودش زمزمه می کنه...از غروری که هیچگاه اینچنین حقیر نمیزیست...ء
دنیا ی دور بانو شده مرکز سوءتفاهم و کینه و بیمهری.همه با هم دشمنند.همه از همه متنفر ...روح بزرگتر ها از سرتا پا آلوده به زهر خصومت شده...حتی کودکها هم از این آلودگی بی نصیب نموندن...هر چی سعی می کنه دنیا رو جور دیگه ببینه...هر چی نگاه می کنه...هیچ روزنه امید و دلخوشی یی پیدا نمی کنه... . می خواد بخوابه...قرص پشت قرص...اثری نداره...بیشتر که می خوره فقط گیج میشه...منگی خاصی... صداش کشیده میشه...باز هم زمان رو گم میکنه... .ء
روی زمین نشسته و تکیه داده به تخت...دستشو دراز می کنه رو تخت و سرش رو میذاره رو دستش ... چشماش سنگینه. میبنددشون...کتابی از روی تخت میفته...فیلمنامه بانو...و صفحه آخر اون:ء
...تو تنها کسی بودی که حس می کردم
به من خیلی نزدیکی...از اینکه می تونستم بهت
تکیه بدم احساس غرور می کردم...ولی تو هم
دوام نیاوردی.مثل همه...دیگه از آدما
خسته شدم...باید بتونم تنهائیمودر بست قبول
کنم.باهاش اخت بشم.بهش انس بگیرم...ء
ای پاکی ای خلوص
این همان لحظه بیداریست
که به من بصیرت خلوص را اعطا فرمود...ء
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم
از ایمان خود چون کوه
یادگار جاودانه بر فراز بی بقای خاک.ء

بدون شرح












































































اینا همش واقعیته.ء
عکسهابر گرفه از اين وبلاگ:

Wednesday, June 13, 2007

با تو رفتم....بی تو باز آمدم.....دل دیوانه....

نمی تونم دلمو تیکه تیکه کنم و هر تیکشو حراج بذارم و بدم به کسی.
مگه من چند تا دل دارم؟؟؟!!!ء
چرا فکر می کنم اونجوری دلم هرزه می شه؟؟؟!!!ء
خوب هرزگی که فقط جسمی نیست... .ء
چجوری بعضیها را حت می تونن کسیو بیارن تو زندگیشون و دوستش داشته باشن مثل آب خوردن... تو چند ماه می تونن جایگزین کنن و هر دفعه هم کسی که میاد رو دوست داشته باشن؟؟؟!!!به راحتی؟؟؟!!!چجوری؟؟؟!!!چرا من نمی تونم؟؟؟!!!حتی با گذشت زمانی طولانی؟؟؟!!!ء
چرا؟؟؟!!!!!!ء
هر چیزی نر خی داره...نر خ دل من هم اونقدر پایین نیست که دروازه باشه و هر کی بیاد توش و بره...یه دل داشتم که گروش گذاشتم...حالا هم باید تاوان دلمو بدم...حتی با تنهایی...حتی اگه... .
اصلا این دل چیه؟؟؟
اینقدر دلتنگی می کنه که آزارم می ده...شاید یه روز دست کنم تو سینم و بکنم و بندازمش دور... .ء
پس از این زاری نکن...هوس یاری نکن...بخواب آرام...دل دیوانه... .ء
بخواب آرام...دل دیوانه... .ء
بخواب آرام...دل دیوانه... .ء
چه شد آنهمه پیمان.........؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! .ء

Sunday, June 03, 2007

سودات مباركباد



از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور

تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد

Thursday, May 31, 2007






سهم من بوسه گل نيست 
سهم من دخمه خاره 
سهم من كجا نسيمه 
سهم من موج و غباره 
كسي در منه كه غمگينه هميشه 
دلي كه تنها باشه جز اين نميشه 
كسي نيست سر روي شونم بذاره 
شاخه اي گل توي خونم بياره 
كسي نيست كه بشكنه تنهاييمو 
پا ميون آشيونم بذاره 
خيلي تنهام خيلي تنهام چه كنم 
اي خدا با كوه غمهام چه كنم 
تكيه كردم تكيه بر عشق 
با همين دل دل ساده 
ندونستم تكيه بر عشق 
تكيه بر بازوي باده 
زندگي يه انتظاره 
................
بازم هنوز ادارم.اسب باري انقلاب.
اگه اين كار هم نبود كارم به خودكشي مي كشيد.
خوبه كه اينروزها اينقدردرگير كارم كه كمترمي تونم فكر كنم.
...........................
تا حالا معناي اعتمادو و حساب كردن روي قول كسيونمي دونستم.
تازه فهميدم .
اگه رو قول كسي حساب كني بهش اعتماد كني احمقي.... .
نمي دونستم كه من هميشه احمق بودم.
آره مقصركسي نيست. مقصر حماقت منه.

.......
معناي وجدان هم فهميدم... .
.....................................

Friday, May 18, 2007

به سراغ زنان که میروی تازیانه را فراموش مکن.


قبل از اینکه بخوام در این مورد چیزی بنویسم باید توجهتون رو جلب کنم به این عکس که در سال 1882 در آتلیه یولس بونت در تاریخ



ثبت شد. که دو فیلسوف بزرگ نیچه و پاول ره را زیر تازیانه لوسالومه نشان می دهد.



لوسالومه دختر 21 ساله روسی است که وارد زندگی نیچه می شود و او را دلباخته خود می کند.نیچه از او تقاضای ازدواج می نماید که



پاسخ منفی می شنود .
لو در باره ازدواج می گوید:چرا باید به این سرعت زندگی عاشقانه ام پایان گیرد؟و به کاری تن در دهم که پنجره آزادی را برویم ببندد؟!!
لوسالومه زن زيبا و برجسته روسي – آلماني که رشته الهيات را دردانشگاه زوريخ به اتمام رساند و تاريخ از او بعنوان نويسنده ، منتقد ، روانکاو باليني و معشوقه چندين مرد بزرگ اواخر سده نوزدهم از جمله ، "يوز ف بوير ( 1925-1842 پزشک و فيزيولوژيست اتريشي) ، " زيگموند فرويد " ، " فردريش نيچه و " راينر ماريا ريلکه ( شاعر شهير آلماني ) " بوده است. زني آزاد و رها از هرگونه قيد و بند اخلاقي و معيارهاي اجتماعي . زني که ترجيح مي داد براي صيد شدن، خود به صياد هجوم برَد.
ه
بد نیست قسمتهایی از نامه نگاریهای نیچه رو در مورد این زن براتون بنویسم:
پاول ره لو رو به نیچه معرفی می کنه.و نیچه معتقد است این دختر ایده آل برای فلسفه او ساخته شده و در جایی برای اوربک می نویسد:
من به انسانی جوان باهوش و تحصیلکرده نیازمندم تا بتوانم با او کار کنم و این انسان جوان کسی جز لو نیست.
وقتی که نیچه از لو جواب منفی شنید در سدد بر میاد تا دوباره باهاش گفتگو کنه. در این رابطه به دوستش ره می نویسد که:
دوست من پس از یافتن سنگ دانایی یک تکه طلای کوچک چه ارزشی دارد. باید یکبار دیگر بروم با این دوشیزه خانم صحبت کنم./نیچه گمان می کند سنگ دانایی ((لوسالومه را یافته است)).
بازدر جای دیگری برای لو می نویسد:
می خواستم تنها زندگی کنم.اما پرنده عزیزی در سر راه من قرار گرفت.او عقابی بود که می خواستم این عقاب بر فراز آشیان من پرواز کند.بیایید دل آزرده ام را از اینکه دل آزرده تان ساختم. با هم بهتر می توانیم بار این رنج را بر دوش کشیم.
در این میان که نیچه ره را رقیب خود می پندارد سعی می کند از ره بد گویی کند . لو در زندگی نامه اش نوشته اگر از من بپرسند از چه وقت از نیچه دلگیر شدم و چهره اش در نزد من خدشه دار شد می گویم از زمانی که او سعی کرد به بد گفتن از ره و سعی کرد چهره او را نزد من خدشه دار کند.
نیچه باز سخت دل آزرده شده باز هم به لو می نویسد:
و حال لو عزیز دل من. به روشنایی آسمان دست یابید.تمنای دل من جز روشنایی آسمان نیست.و گر نه به سختی به سر خواهم برد همانطور که در شرایط دشواری بسر می برم.اما بشر به طرز مخوفی از سوظن از انسانها به خودش. یعنی انسانهایی که دوستشان دار رنج میبرد.بلاخص اگر این سوظن نسبت به سوظنی باشد که به تمام هستی او دارند.
باز بحثی بین این دو پیش میاید و لو از فلسفه نیچه رو یبر می گرداندکه نیچه می نویسد:
شما را چه می شود لوی عزیز من؟من در پی آسمان شادی بخش خودمان بودم.حال باید بگویم همه چیز تمام شده است.آیا باز قصد رنجاندن هم را داریم؟باز نزاعی دیگر در پیش است؟به هیچ وجه. من طالبش نیستم.قصد من دستیابی به آسمانی شاد بود..... .
در نهایت نیچه خشمگین می شود و لو را ماده بوزینه خشکیده بوگندو خطاب می کند.و............ .
زنان زیادی در زندگی نیچه این فیلسوفی که به زن ستیزی مشهور شده بوده اندکه دلبسته آنها بوده از جمله: کوزیما واگنر.مالویدا فونمایسنبوگو ماری باوم گارتنر و ماتهلیده ترامپداخ و و و ... .
---------------
اما آنچه بیش از همه او را از زنان بیزار کرده مادر و خواهر حسود او الیزابت نیچه بوده اند.
اینا رو نوشتم تا بدونید شکستهایی که نیچه در مورد ارتباطشون با زنها داشته باعث بعضی نوشته هایش شده.
البته در جایی می نویسد:
شاید حقیقت زن باشد........
لوسالومه آن زن زيبای سياه موی به نيچه وفا نکرد و او را ناگزير ساخت که نيمی از اروپا را در پی او بگردد و با زبان شناسی و کلمات قصار در جلب توجه و عشق او بکوشد.
=============
آيا مي توان مدعي شناخت جنس زن بود؟
راسل در مورد جمله ی مشهور نیچه در مورد زنان که " به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! " می گوید : " سخن خوبی است اما افسوس که از ده زن نه زن پیش از بکار بردن تازیانه آنرا از دست مردان می گیرند
فکر می کنم به زنانی که در زندگی مردان بزرگ بوده اند:
ناپلئون امپراطوري كه تمام تلاشش باج گيري و تسليم حكومت بود و هيچ عاملي نمي‌توانست او را از اين كار باز دارد تنها عشق و علاقه ي ماري لوييز بود كه او را رام پادشاه اتريش كرد تا تن به باج دهي بدهد . دلدادگي منيژه، بيژن را چاه نشين مي‌كند.
عشق يك طرفه نيچه به لوسالومه او را تا آخر عمر تنها و عصيانگر مي سازد ؛دل بستگي بي‌جاي سودابه همسر كيكاووس به سياوش فرزند شاه را در آتش مي‌اندا.زدگاهي شيريني مي‌آيدتا فرهاد ديوانه وار به كندن بيستون همت گمارد و و و... .
آیدای شاملو..

بهار مشیری .عشق مارکس به ینی ، هیتلر به گلی و اوا براون .
==========
ادعاي مردها دروغ است كه خيال مي كنند ، آن ها زن را از ميان دنده هاي خود آفريدند.../ زن به هيچ وجه از دنده ي مرد بيرون نمي آيد .../ اين مرد است كه از حوض زن بيرون مي آيد .../ همچنان كه ماهي از حوض آب بيرون مي آيد
"من نيروي آن را ندارم كه چيزي به تو ياد دهم .../ زنانگي تو خود دايره المعارف است
==============

در آخر می رسیم به گفته شوپنهاور:
آدم با استعداد هدفی را می زند که هیچ کس دیگر نمی تواند آن را بزند؛ آدم نابغه هدفی را می زند که هیچ کس دیگر نمی تواند آن را ببیند . زنان ممکن است دارای استعداد و مواهب زیاد باشند اما نابغه نمی توانند باشند. زن و نبوغ با هم در جنگ هستند . هوشمندترین زنان نتوانسته است یک اثر واقعی و شاهکار در زمینه هنر های زیبا به وجود آورد. زیرا عمل نبوغ رهایی از خواست است و برگذشتن از جهان پدیدار و قوانین علیت و دستیابی به بینش و
شناخت محض فارغ از هواهای نفسانی ؛ اما تمام زنان بجز عده ای معدود اسیر هوا و هوسند.

اگر این فیلسوف بزرگ اکنون از گور بر خیزد و 5 دقیقه وقت بگذارد و در اینترنت سرچی نماید به زنان نابغه بزرگی بر خواهد خود که اسمشان را هم نشنیده بود.
اشتباه همه در اینجاست که می خوان زن و مرد رو با هم مقایسه کنن.
زن و مرد دو موجود جدا گانه هستن. و شاید هم کمی متضاد . ما نمی توانیم آب و آتش را با هم مقایسه کنیم. زن و مرد هم از خیلی لحاظ. ژنتیکی . هومونی ذاتی و شخصیتی متفاوتن.
این بحثها راه به جایی نمی بره.
بحث در این مورد زیاده . و میشه با دلیل و منطق ثابت کرد که اینجا مجال آن نیست.
موفق و پیروز باشید... .


.

تنها تر از همیشه

هیچ دری به بیرون باز نشد و من چه تلخ آن را تجربه کردم در اوج تنهایی های خویش. زندگی را در جستجوی لحظه‌ای تاب می‌آورم!





<<بزرگترین سرگرمیمون شده عشق بازی با غمهامون.>>

من دل سپرده بودم او سر سپرده می خواست

.
.
.
آيا زني مي‌‏تواند به مردي اظهار دوستي و ارادت كند بي‌‏آن كه
سرسپرده‌‏اش شود؟
می توان بین آزادی و وفاداری رابطه بر قرار کرد؟؟؟!!!
... وفاداری در عین آزادی قابل ستایش است
...